نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
ساعد مراغه‌ای از نخست وزیران دوران پهلوی نقل کرده بود:
زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم.
اما وی با بی‌اعتنایی تمام سری جنباند و گفت: "خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی؟!"
گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم. آن هم با قیافه‌ایی حق به جانب.
باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت: "خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!"
شدیم معاون وزارت امور خارجه که خانم باز گفت: "خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو ...؟!"
شدیم وزیر امور خارجه و گفت: "فلانی نخست وزیر است ... خاک بر سرت کنند!!!"
القصه آنکه شدیم نخست وزیر و این بار با گام‌های مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد.
تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت: "خاک بر سر ملتی که تو نخست وزیرش باشی


:: بازدید از این مطلب : 60
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 30 فروردين 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
اتفاق جالبی که در اتوبان اصفهان رخ داده: همشهری اصفهانی ما توی اتوبان با سرعت 180 کیلو متر در ساعت می رفته که پلیس با دوربینش شکارش می کند و ماشینش رو متوقف می کند. پلیس میاد کنار ماشین و میگه گواهینامه و کارت ماشین ! اصفهانی با لهجه ی غلیظی میگه :من گواهینامه ندارم.این ماشینم مالی من نیست.
کارتا ایناشم پیشی من نیست.
من صاحب ماشینا کشتم ا جنازاشم انداختم تو صندوق عقب.


:: بازدید از این مطلب : 48
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 30 فروردين 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
دختر: من تا حالا با 4 تا پسر رابطه جنسی داشتم و تو این کار رو با 8 تا دختر انجام دادی. اما الان همه به من میگن فاحشه و به تو میگن مرد واقعی! دلیلش چیه؟
 پسر: خیلی سادس! وقتی یک قفل با تعداد زیادی کلید باز بشه، یک قفل بد محسوب میشه. اما وقتی یک کلید قفلهای زیادی رو باز کنه، اونوقت بهش میگن شاه کليد
 

:: بازدید از این مطلب : 28
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 30 فروردين 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
پدربزرگ و مادر بزرگ رفته بودن خونه نوه شون شب بمونن. که یهو چشم پدر بزرگ میفته به قوطی " ویاگرا" از نوه ش میپرسه : من میتونم یکی از اینارو استفاده کنم؟

نوه میگه: پدربزرگ فکر نکنم . اینا هم خیلی قویه برا شما هم خیلی گرونه

پدربزگ: چنده قیمتش؟
نوه: هر یه قرص 10دلار

پدربزرگ: پولش مهم نیست. من میخوام امتحان کنم و قبل از رفتن صبح پولشو بهت میدم

صبح روز بعد پسر میبینه پدربزرگش110 دلار گذاشته روی میز

میگه پدر بزرگ من که گفتم این فقط 10 دلار قیمتشه

پدربزرگ میگه: اون 100دلاری از طرف مادر بزرگه
!!

:: بازدید از این مطلب : 22
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 30 فروردين 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
ببينيد پيرها چه مشكلاتي دارند كه شما حتي تصورشم نميكنيد
پزشك يك پيرمرد 80 ساله براي يكي از موارد تست باليني كه شامل شمارش اسپرم ميشد،شيشه اي را به او داد و گفت اين را ببر خانه و نمونه مني خود را بريز توش و فردا بيار.
فرداي اونروز پيرمرد به كلينيك رفت و شيشه را به دكتر داد.دكتر ديد شيشه مثل ديروز تميز و خالي است،از پيرمرد پرسيد كه پس چه شد كه شيشه خالي است؟
پيرمرد توضيح داد كه : آقاي دكتر ، ديروز كه رفتم خانه ابتدا با دست راستم سعي كردم نشد،سپس با دست چپ باز هم نشد، از همسرم كمك گرفتم ، او هم ابتدا با دست راست و بعد با دست چپ سپس داخل دهان با دندان و حتي دندان مصنوعيش را درآورد ، باز هم نشد،بعد از زن همسايه كه هيكلي است هم كمك خواست ،زن همسايه هم ابتدا با هردو دست،بعد زير بغل و حتي با فشار آوردن بين پاهاش هم تلاش كرد باز هم نشد.
دكتر كه شوكه شده بود با تعجب پرسيد: شما از زن همسايه خواستيد؟
پيرمرد با صداي مظلومانه اي گفت : ميبينيد آقاي دكتر هيچكدام از ما نتوانستيم درب شيشه را باز كنيم !!!!!!!!.
 


:: بازدید از این مطلب : 168
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 30 فروردين 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿

روزي دو نفر در جنگل قدم مي زدند.
ناگهان شيري در مقابل آنها ظاهر شد..
يكي از آنها سريع كفش ورزشي اش را از كوله پشتي بيرون آورد و پوشيد.
ديگري گفت بي جهت آماده نشو هيچ انساني نمي تواند از شير سريعتر بدود.
مرد اول به دومي گفت : قرار نيست از شير سريعتر بدوم. كافيست از تو سريعتر بدوم.



:: بازدید از این مطلب : 47
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 30 فروردين 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿

قدیم یکی میرفت مکه اون واسه ما دعا میکرد

.

.

.

.

الان دیگه ما باید واسه اون دعا کنیم



:: بازدید از این مطلب : 142
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 30 فروردين 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿

مگه میشه ، مگه داریم

مگه میشه ، مگه داریم



:: بازدید از این مطلب : 264
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 30 فروردين 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿

چی بگم؟؟؟



:: بازدید از این مطلب : 90
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 30 فروردين 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿



:: بازدید از این مطلب : 225
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 30 فروردين 1397 | نظرات ()