نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
همه گفتن: عشقت داره بهت خیانت می کنه!... گفتم:می دونم! گفتن: این یعنی دوست نداره ها!!!!!!! گفتم: می دونم! گفتن: خره یه روزمیذاره میره ها تنها میشی!... گفتم: می دونم! گفتن: پس چراولش نمی کنی؟... گفتم:این تنها چیزیه که نمی دونم!
:: بازدید از این مطلب : 37 نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﮐﺪﺍﻡ ﺯﻥ
ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺁﺭﺍﻣﺖ ﮐﻨﺪ…؟ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﯽ ﭼﻪ ﺯﻧﯽ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﺮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ…؟ ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺣﻖ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﯼ… ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ حقت ﻓﻘﻂ ... در دل ﻧﮕﻬﺪﺍﺷﺘﻦ ﺍﺳﺖ.… ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻧﻤﺎﯼ ﮐﻮﻫﯽ ﺭﺍ داری ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻭ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ.… ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺷﺐ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﯾﮏ ﻧﺦ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻭ... ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺩﻭﺩﺵ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﯽ… ![]() :: بازدید از این مطلب : 71 نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
روزي دو نفر در جنگل قدم مي زدند. :: بازدید از این مطلب : 47 نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
ببينيد پيرها چه مشكلاتي دارند كه شما حتي تصورشم نميكنيد پزشك يك پيرمرد 80 ساله براي يكي از موارد تست باليني كه شامل شمارش اسپرم ميشد،شيشه اي را به او داد و گفت اين را ببر خانه و نمونه مني خود را بريز توش و فردا بيار. فرداي اونروز پيرمرد به كلينيك رفت و شيشه را به دكتر داد.دكتر ديد شيشه مثل ديروز تميز و خالي است،از پيرمرد پرسيد كه پس چه شد كه شيشه خالي است؟ پيرمرد توضيح داد كه : آقاي دكتر ، ديروز كه رفتم خانه ابتدا با دست راستم سعي كردم نشد،سپس با دست چپ باز هم نشد، از همسرم كمك گرفتم ، او هم ابتدا با دست راست و بعد با دست چپ سپس داخل دهان با دندان و حتي دندان مصنوعيش را درآورد ، باز هم نشد،بعد از زن همسايه كه هيكلي است هم كمك خواست ،زن همسايه هم ابتدا با هردو دست،بعد زير بغل و حتي با فشار آوردن بين پاهاش هم تلاش كرد باز هم نشد. دكتر كه شوكه شده بود با تعجب پرسيد: شما از زن همسايه خواستيد؟ پيرمرد با صداي مظلومانه اي گفت : ميبينيد آقاي دكتر هيچكدام از ما نتوانستيم درب شيشه را باز كنيم !!!!!!!!. :: بازدید از این مطلب : 169 نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
پدربزرگ و مادر بزرگ رفته بودن خونه نوه شون شب بمونن. که یهو چشم پدر بزرگ میفته به قوطی " ویاگرا" از نوه ش میپرسه : من میتونم یکی از اینارو استفاده کنم؟ نوه میگه: پدربزرگ فکر نکنم . اینا هم خیلی قویه برا شما هم خیلی گرونه پدربزگ: چنده قیمتش؟ نوه: هر یه قرص 10دلار پدربزرگ: پولش مهم نیست. من میخوام امتحان کنم و قبل از رفتن صبح پولشو بهت میدم صبح روز بعد پسر میبینه پدربزرگش110 دلار گذاشته روی میز میگه پدر بزرگ من که گفتم این فقط 10 دلار قیمتشه پدربزرگ میگه: اون 100دلاری از طرف مادر بزرگه!! :: بازدید از این مطلب : 22 نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
دختر: من تا حالا با 4 تا پسر رابطه جنسی داشتم و تو این کار رو با 8 تا دختر انجام دادی. اما الان همه به من میگن فاحشه و به تو میگن مرد واقعی! دلیلش چیه؟ پسر: خیلی سادس! وقتی یک قفل با تعداد زیادی کلید باز بشه، یک قفل بد محسوب میشه. اما وقتی یک کلید قفلهای زیادی رو باز کنه، اونوقت بهش میگن شاه کليد :: بازدید از این مطلب : 28 نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
اتفاق جالبی که در اتوبان اصفهان رخ داده: همشهری اصفهانی ما توی اتوبان با سرعت 180 کیلو متر در ساعت می رفته که پلیس با دوربینش شکارش می کند و ماشینش رو متوقف می کند. پلیس میاد کنار ماشین و میگه گواهینامه و کارت ماشین ! اصفهانی با لهجه ی غلیظی میگه :من گواهینامه ندارم.این ماشینم مالی من نیست. کارتا ایناشم پیشی من نیست. من صاحب ماشینا کشتم ا جنازاشم انداختم تو صندوق عقب. :: بازدید از این مطلب : 48 نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
ساعد مراغهای از نخست وزیران دوران پهلوی نقل کرده بود: زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم. اما وی با بیاعتنایی تمام سری جنباند و گفت: "خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی؟!" گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم. آن هم با قیافهایی حق به جانب. باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت: "خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!" شدیم معاون وزارت امور خارجه که خانم باز گفت: "خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو ...؟!" شدیم وزیر امور خارجه و گفت: "فلانی نخست وزیر است ... خاک بر سرت کنند!!!" القصه آنکه شدیم نخست وزیر و این بار با گامهای مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد. تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت: "خاک بر سر ملتی که تو نخست وزیرش باشی :: بازدید از این مطلب : 60 نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود.. مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن. یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمیده. رفت جلو و گفت: رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا یه کشور کاتولیکه، تازه مرکز مذهب کاتولیک هم هست. پس مردم به تو که ستاره داوود گذاشتی جلوت پول نمیدن، به خصوص که درست نشستی بغل دست یه گدای دیگه که صلیب داره جلوش. در واقع از روی لجبازی هم که باشه مردم به اون یکی پول میدن نه به تو. گدای پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت: هی "موشه" نگاه کن کی اومده به برادران "گلدشتین*" بازاریابی یاد بده؟ :: بازدید از این مطلب : 110 نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
یارو زبونش می گرفته، می ره داروخونه می گه: آقا دیب داری؟ :: بازدید از این مطلب : 188 نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود*پدر*. با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند. : پدر عزیزم، با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم،... :: بازدید از این مطلب : 235 نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
یک روز زن و شوهری در ساحل مشغول توپ بازی بودند که زن ضربه ای محکم به توپ میزنه و توپ مستقیم میره به سمت شیشه های خونه ای که در اون نزدیکی بوده و ...تَــَق ! شیشه میشکنه :: بازدید از این مطلب : 204 نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
نوشته شده توسط : ✿MARJAN✿
|
|
آرشیو مطالب پیوند های روزانه مطالب تصادفی مطالب پربازدید چت باکس
تبادل لینک هوشمند پشتیبانی LoxBlog.Com
|